از زیر
ساطور روز،
هر شب
...
تکه تکه هایی از من
تکه تکه هایی از
او
که دوستم می دارد
- دوست می دارمش -
باقی می ماند از
م
ا
می خواهم از باد
بیاموزم و
عبور کنم
از کوه و دره های
زندگی
.
.
مقابل پنجره ما
درخت سپیداری هست که
سپیدار محبوب من است
و من فکر می کنم
هر درختی
بدون اینکه ویژگی خاصی داشته باشد
می تواند
درخت محبوب کسی باشد
.
.
پی نوشت: جالب است که توی بعضی وبلاگ ها ، وبلاگ نویسان از مطالب دیگران بدون ذکر نام استفاده می کنند. مثلن توی این وبلاگ : یاد من باشد که ... نویسنده ی وبلاگ از شعر های دیگران که چند شعر از همین وبلاگ نامه هایی به خودم هم در بین آنها دیده می شود بدون ذکر نام شاعر و با هر تغییری که خودشان دلشان خواسته استفاده کرده اند!!! وقتی برای ایشان کامنت گذاشتم که دوست عزیز ! چرا زیر شعر ها نام شاعر را ذکر نمی کنید ایشان ترجیح دادند به جای پاسخگویی به این سوال، کامنت مرا پاک کنند! من البته دوباره و سه باره هم همین کامنت را نوشتم. نمی دانم باز چه عکس العملی نشان خواهند داد و با خودم فکر میکنم : ...چه توان کرد... اینجا دنیای مجازی است و وقتی برای کلمه هایمان جایی بهتر از دنیای مجازی نمی یابیم، باید تصور چنین سرنوشت هایی را هم برایشان داشته باشیم. ...
رسیده ام
به قلب پاییز و ناگهان
باورم نمی شود
که همچنان بی تو
در این جهان
پرسه می زنم...
.
.
در قعر این کلمات
آبراهه ی باریکی هست
...
چشمهایت را که ببندی،
صدای نازک و سردش را خوب
می شنوی...
سه برگ
از دفتر خاطراتم مانده
در آن
چه خواهم نوشت؟
.
.
غبار اندوه را
نا دیده بگیر
...
کمی آن سو تر، من
هنوز هم
لبخند می زنم
. .
پياده رو ی شلوغ
با عابراني که هيچکدام
تو را نمي فهمند
...
آي زندگي!...
.
.
.
سراغم را
از پوسته ام نگیر
توی لاک خودم هم
نیستم
.
.
گمان نمی کنم
تمامی خاکستری ابرها و تلخی آواز ها بتوانند بگذرند...
تو باور می کنی
حکایت عبور را
دل من؟
چه آسان مي گوييم :
"فردا..."
در حالي
كه سخت
از آمدنش
بي خبريم.
می ایستیم
کنار چشمه ای
قلب من!
تو آرام می شوی و باز
به راه می افتیم...
سیاه و بی پایان...
...هنوز مرداد است ،
و امتداد ِ شب از
لحظه ها
چه بی خبر است