-
پس از گذر از نیمی از زندگی ،تنها دخمه ای از انزوای کم سوی یک کافه تریا ،من را به هذیانی بس احمقانه میرساند،آنهم شاید...............................................................
-
مرد خسته از رویای انتظار، وقتی که قلبش زمزمه بی کسی را تاراج داد!اعترافاتش حتی توجه هرزه علفی بی ریشه را به خود جذب نکرد.
-
...................
-
سکوت مکن،انتظار را فریاد بکش . فرو خفتن فریادت ،هجو مخدر صدایی ست که تو رابه انزوای ده قرن قبل خواهد راند و تو خود نمیدانی که غربت حقیر تو در میان سایه های درختان مصنوعی گم میشود و دستگاهای هواساز از فریادت زوزه میسازند و آن را در بوقهای پی در پی عصر ماشین در راه بند چراغهای قرمز خفه خواهند کرد.اما تو آسان بگیر اگر که دیدی پرندگان بالهای فلزی دارند و هر گاه که صدای گلوله ای آمد و یا بوی باروت را از میان عطرهای شهوتناک عروسکهای کوکی تشخیص دادی ،بدان که فریادت خفته ای را از خواب پرانده و هوا بوی عصیان تو را گرفته حتی اگر که بعد از آن لحظه ، تو دیگر نباشی.