-
نامه ۱
شنبه 21 آذرماه سال 1388 21:53
درود بر توخانم صفورا دختری از متن جهان باستان و ایستاده بر تمامی وجود خویشتنش ما خودمان را زندگی میکنیم و دیگر کشف حقایق در باره خدا کافی نیست چون در پایان به ورطه ای میرسیم بسیارعمیق و تاریک و تنها راه این است که با در افکندن خویش به ورطه شاید که به شناسایی خود نائل آییم . منو ببخش . من امشب نیاز دارم که با کسی حرف...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 00:00
سلام به دوستان محترم و عزیزم.عیدتون مبارک.من سالی رو در سکوت بودم.شاید دوباره بتونم بنویسم.بین بودن و رفتن هیچ گاه فرصت نداریم.میدونی اگه میشد که در انتخاب های خود دقت کنیم اگه میتونستیم به گذشته بازگردیم!!!!اگه ،اگه،و هزاران اگه.
-
رفت ..........
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1387 15:13
ارتمیس دوستم رفت.زود رفت و من ماندم غربت دل و هزاران سال تنهایی و دربدری.
-
آدونایی
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 12:44
آه آدونایی به جنازه های در گور گذارده منگر آدونایی به جنازه ها گریست برادرش را دید در آن میان خفته ۱۶ ساله پسری پا به زندگی نگذاشته اینک به مرگ در نشست . درگوری که خودش با زنجیرهای گران بر اندامش آن را کنده بود . در میان دوستان دیگرش . آه آدونایی ، منگر . اما دیگر دیده ای آدونایی به فریاد در آمد . برای برادرش برای...
-
این منم
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 03:06
آیا به غربت وحشی شبانه های خویشم راهت داده ام؟ که خیره سرانه ، در انتهای کهکشان به عذاب نمیدانم هایت به گذر از سئوال ممنوعه محکومم میکنی؟ چندبار به سکوتم دست یافتی؟ چند بار از خلوت من گذر کردی؟ هیچ. هیچ گاه جز در خیال خامت مرا به دام خویش نیافتی. دیگر تلاش مکن . فرصتی نیست درقرن استامینوفن و دروغ دیگر راهی برای...
-
شاه راه رسیدن به ماه و جنون
یکشنبه 3 تیرماه سال 1386 15:26
چندان به حکمت دیوانگان در می رسیم که خود را از بندهای بودنها و نبودنها جدا می افکنیم به تاراج می دهیم تمام هستیمان را تا دیگر چیزی نمانده باشد که توان بازگشتمان به گذشته را بدان باز یابیم این است راز ما،بودن ما ،عشق ما ، افسانه دیوانگی ما با خود عهد می بندیم که پرپروازمان را بگشاییم وقلبمان را برای آغوش کشیدن یکدیگر...
-
چرخش اجزای سوژه به موضوع
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1386 12:22
در نوشتار قبلی یک سطح روایی بسیار معمولی اتفاق افتاده و خواننده هیچ گاه نمیدونه که چی مد نظر نویسنده بوده.تنها در آخر نوشته پی میبریم که نویسنده خودش هم تسلط کافی بر نوشتار ندارد . اما عناصر این داستان را اینگون میتوان برداشت کرد . ۱ - مرفین ۲- درد ۳- بیمارستان ۴- مرد ۵- فریاد ۶- همسر مرد ۷- حجاب ۸- صدای کلفت ۹- شغل...
-
یک مرد
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1386 04:13
دیشب هنگامی که از شدت درد از خواب پریدم و اثر اون مرفین نازنین تموم شده بود دیدم که مردی را می آورند. مرد داشت درد را فریاد میکشید و صدایش همچون تازیانه ای هنوز در گوشم مانده است . چشمانش به هم فشرده شده بود و صورتش درهم مچاله . ای کاش مرد را آرامشی میبود تا کمی باهاش دردودل کنم . ای کاش حداقل سکوت میکرد . از زنی که...
-
درد
چهارشنبه 30 خردادماه سال 1386 00:32
گفتم درد دارم گفتید تلقین میکنید. گفتم پاهایم فرمان نمیبرد گفتید پاهایت را کاری نیست. گفتم آخ پایم شکست گفتید چرا نگفتی که پایت مشکل داره گفتید مقصر خودت بودی . می خواستی زودتر بگویی.
-
به چه دل بستیم
دوشنبه 28 خردادماه سال 1386 23:17
دستهایمان خورشید را لمس نخواهد کرد وقتی که نگاهمان را تنها به رقص شعله شمعی دلخوش میسازیم آنگاه ، خود را در تهاجم بادهای وحشی و خشم خدایان باستانی به بند می آوریم دیگر ، هیچ گاه گرم نخواهیم شد چرا که شعله کوچک را بادی نه که فوت کودکی گستاخ و بازیگوش ................................................... چه بیرحمانه خاموش...
-
تنهایی
یکشنبه 20 خردادماه سال 1386 23:58
با تنهاییم چه میکنی وقتی که خشمی لبانم را دوخته به هم میفشرد که هزاران سال سکوت از مفهوم تاراج میگذرد در قلب پاره پاره من . در ویرانه ها چرا میجویم ؟ وقتی که وسعت نگاهم را در شام ختنه سوران قناری ها به دام افکنده ام ! آنگاه که دیگر حتی قناریها هم ندای اقتلو فی سبیل الله سر میدهند . تو مرد شده ای . یک شهید در راه اسلام...
-
تهران
دوشنبه 14 خردادماه سال 1386 17:01
میروند و می آیند . بدرفتاری میبینند و ضرب شصت نشانشان میدهند. بدیشان میگویند کمی شتاب کنید. بدیشان میگویند فردا . اگر خدا بخواهد.در امتداد بناهای تقدس میگذرند تا خود را در آب ویترین ها غرق کنند. کودکانشان بخت میفروشند و پدرانشان پرتغال صیغل میدهند دانه دانه . در برابر ترمزهای نالان چنان راه میسپرند که گویی در رویایند....
-
شاید
پنجشنبه 3 خردادماه سال 1386 03:26
گاهی دچار تردید می شوم نفسم گرفته یعنی درست بود؟ آیا لازم بود؟؟؟؟؟؟ آیا؟
-
یک پیشنهاد
پنجشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1386 14:36
فکر کنم همه زنهای ایران هرزه هستندو همه کارگران پولدار و همه دانشجویان عامل نفوذی استکبار جهانی.پس همه را باید بکشیدوبه زندان اندازیدوتبعید نمایید.اونوقت مملکت بی دانشجو و کارگر و زن کامل میگردد.این سه گروه مانع پیشرفت ایران هستند.پس باید حذف گردند.
-
روز جهانی کارگر
چهارشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1386 01:27
امروز روز جهانی کارگر بود. اما خیلی از کارگر ها امشب به خانه نرسیدند. شاید یک شب هم من به خانه برنگردم. امشب کارگر ها. معلم ها . دانشجویان و زنان بسیاری به خانه نمیروند به چه جرمی؟
-
صبح بخیر آقای رییس جمهور
پنجشنبه 16 فروردینماه سال 1386 11:28
زنانی هستند که مادرند آقای رییس جمهور آنها نه به خاک کسی تجاوز کرده اند و نه در این فکر هستند اما آنها در پس نگاه ادعای حمایت شما برای سیر کردن شکم فرزندشان تن خویش را میفروشند اقای رییس جمهور ! آنها تن خویش را میفروشند. اینجا ایران است؟ و رفعت اسلامی؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 فروردینماه سال 1386 06:58
سلام من دوباره برمیگردم گیر کردم بدون هیچ شرح و توضیحی
-
دوستان امشب شعرم نمی آید
شنبه 13 آبانماه سال 1385 00:25
دوستان،دوستان امشب قرارنیست که چیزی درچنته باشم . قرارنیست که محض خوشایندشما برای ارضاشدن خودم از تعریف و تمجدیدتان زوربزنم و عرق بریزم و کتابهای شعر شاعران گمنام را ورق ورق کنم تا بیتی از این و مصرعی از اون بدزدم و با جفت و جور کردن کلمات و بازی با آنها مزبله ای به عنوان شعر تحویل دهم . نه، امشب شعرم نمی آید . خوب...
-
نگاهی دیگر
شنبه 13 آبانماه سال 1385 00:22
دشنه در مشت دشنه در پشت دشنه در خون آقایان بازی تمام شد ،قهرمان مرد و هنرپیشه با عینک جدید آفتابیش ،در اتومبیل جدیدش پلیسهای راهنمایی را به بوقی آرتیستی دعوت کرد و همه چراغهای قرمز شهر برایش سبز شدند و پنهانی در دل تمامی دختران نوبالغ مدرسه ای خانه گرفت و در هر کیف مدرسه عکس گذاشت . قهرمان در یک تراژدی نه به این داغی...
-
عریانی
شنبه 13 آبانماه سال 1385 00:02
قسمت تدبیر خدا برسرنوشت من طغیان گرد عاصی قیمت عمر من است تو کجایی پشت دهلیززمان؟ پشت ماسکهای خوبی و بدی؟ در لباس گرگ یا بره؟ من که عریانم . پشتی نیست . سرنوشتی نیست ، سرگذشتی نیست . مرگی نیست. آی مردم ، روح من امروز چه عریان مانده است هی! لباسم میدهید؟ پوستی نیست . باد می آید . آسمان کوچه سرشار از غبار و تیکه های...
-
برو
یکشنبه 16 مهرماه سال 1385 13:06
اگر که باید بروی٬ اینک برو٬ درنگ مکن . من اینجا میایستم و رفتنت را مینگرم درنگ مکن ٬ از من گذر کن هیچ اتفاق خاصی نخواهد افتادبرو سریع برو و به پشت سرت هم نگاه نکن من اینجا میایستم و با بی تفاوتی رفتنت را مینگرم برو به عقب منگر هیچ اتفاقی نخواهد افتاد به عقب منگر چون نمی خواهم من را ببینی که دارم در هم میشکنم ٬ خرد...
-
معجزه؟
جمعه 10 شهریورماه سال 1385 16:41
گویند ابراهیم را آتش گلستان گردید ابراهیم ابراهیم ابراهیم باخود کدامین جادو را به آتش فرا خواندی که تو اینگونه و اما مسیح را برصلیب بردند.
-
سلام. من آقای گوسفند هستم
جمعه 10 شهریورماه سال 1385 15:45
چند بار سکوت کردم ؟ چند بار خواستم تا درست وسط گله باشم تا چشم چوپان دروغگو به من نیفتد؟ تا به سلاخی نفروشم خود را . چند بار؟ چرا هی به من میگویید هیس ! سخن مگو؟ مگر تمام قوانین یک گوسفند خوب بودن را رعایت کنم ، چند سال از زندگیم را میخرم ؟ تو می دانی؟ اگر از سیاه زخم نمیرم و اگر واکسن اعتقادات کورکورانه را درست تزریق...
-
تجزیه
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 20:07
جمعه 12 خرداد ماه سال ۱۳۸۱ وقتی که بودنمان تجزیه می گردد همیشه دستی هست ومشعلی که آگاهیمان را دود کند و خاکسترمان را به دریا بریزد تو این را می دانستی و باز ترسیدی که فراموشت کرده باشند تا به جای رود در باتلاقی فرو غلطی که خود بر خویشتنت اندیشیده ای .................................... از ایمانی که دروغ است از سایه ات...
-
چه برسرمان آمد
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 19:50
چه بر سرمان آمد ترانه پینک و سیگاری حشیش و استخراج مرگ از درون قرصهای شیشه ای و ضرباهنگ منظم باطوم و تگرگ این حق ما بود؟ در وانفسای جرم و خیانت توده های انقلاب در فصل درو حقیقت میان جلگه های دروغ ............................ با تو از جامعه مدنی میگویم از آزادی زهر و گلوله و تصادفات رانندگی مشکوک در مقابله با شهوت قلم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1385 19:24
راه به دو قسمت شد تو رفتی اما من عمری به انتظار پیدا کردن راه درست داشتم تابلوی نوشته شده را میخواندم تو رسیدی اما من؟
-
طلب عفو
شنبه 14 مردادماه سال 1385 19:20
باید چیزی بگویم؟ سخنی؟ بسیار خب در یک ممنتم ثانیه از درس فیزیک کوانتوم سکوتی میکنم برای آنان که اندیشه خود را فدای هجو تحقیر امروز من و تو کرده اند دیگر کلمه ای ندارم مرا ببخش
-
صندلی لهستانی
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1385 13:53
تکه های زندگی من !!!!؟ بعد از شکستنم روی صندلی لهستانی گوشه حال جا موندن . این مال نقطه ای بود که بیست و سه سالگیم را به باد میداد . اما امروز در سن سی سالگی دنبال تکه های خودم میگردم که زندگی آنها را روی همون صندلی لهستانی بر چای گذاشت. تازه فهمیدم که من خودم شکسته شدم نه اینکه زندگیم شکسته باشد. چون در پازلی که چیدم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیرماه سال 1385 20:09
آزادی ! آه ! آزادی قیچی سانسور در مقابل کلمات دور از نزاکت من در روزی که زن گیری بود میدانی! روزی که زن گیری نه روزی که ماده ببرهای ایران را در کنامشان به دام کشیدند تو میفهمی ؟ تو میدانی؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 تیرماه سال 1385 14:58
امروز ..................... ............................ ............................... هیجانم در خواب دزدیده شد من ماندم و حرفهایی که نمیتونند خودشون رو از قلبم در بیارن