نوشتن و دیگر هیچ

هذیانات و ادبیات و گاهی هیچ

نوشتن و دیگر هیچ

هذیانات و ادبیات و گاهی هیچ

طلب عفو

باید چیزی بگویم؟

سخنی؟

بسیار خب

در یک ممنتم ثانیه از درس فیزیک کوانتوم

سکوتی میکنم

برای آنان که اندیشه خود را

فدای هجو تحقیر امروز من و تو کرده اند

دیگر کلمه ای ندارم

مرا ببخش

صندلی لهستانی

تکه های زندگی من !!!!؟

بعد از شکستنم  روی صندلی لهستانی گوشه حال جا موندن . این مال نقطه ای بود که بیست و سه سالگیم را به باد میداد . اما امروز در سن سی سالگی دنبال تکه های خودم میگردم که زندگی آنها را روی همون صندلی لهستانی بر چای گذاشت.

تازه فهمیدم که من خودم شکسته شدم نه اینکه زندگیم شکسته باشد.

چون در پازلی که چیدم

دیدم زندگیم سر جای خودشه اما من یه چیزایی کم داشتم

مثلا تکه هایی از قلبم ! اون دختره از من دزدید و بعد از یه مدتی فروختشون

مثل تکه هایی از مغزم که زیر باید ها و نبایدها به تاراج رفت

مثل تکه ای از اندیشه ام که یه روزی محکوم به فساد شد و زیر بار گناه ناکرده از ریشه کنده شد . مثل دندان فاسدی که دکتر از ریشه میکشد.

(اما بین خودمان باشد هنوز ته دندانم یه دردی دارم. دردی که تازیانه میزند بر مغزم چون هنوز تکه ای از ریشه دندان فاسدم برجای مانده و همون جا آرام آرام فساد را به همراه گردش خونم به قلبم می رساند . )