اگر که باید بروی٬ اینک برو٬ درنگ مکن . من اینجا میایستم و رفتنت را مینگرم
درنگ مکن ٬ از من گذر کن
هیچ اتفاق خاصی نخواهد افتادبرو سریع برو و به پشت سرت هم نگاه نکن
من اینجا میایستم و با بی تفاوتی رفتنت را مینگرم
برو
به عقب منگر
هیچ اتفاقی نخواهد افتاد
به عقب منگر
چون نمی خواهم من را ببینی که دارم در هم میشکنم ٬ خرد میشوم و قطره قطره به زمین میروم
به عقب منگر
باور کن اتفاقی ...............
سعید جانم
عالی بود و زیبا. میشه لمسش کرد.
* آموزگار گرامی ، این حس که راوی با گفتن برو، در حقیقت خواهان رفتن طرف اش نیست (گویش پارادو} به خوبی به خواننده انتقال می یابد. واین حسن بزرگی ست برای شعر.
می شد چکیده تر باشد بی جملات به تکرارنشسته.
موفق باشی دوست من.
این گذشتن مثل گذشتن از هوا میمیاند .شاید مثل عبور از یک روح ....روحی که .......
گاهی وقتها دیدن شیشه های شکسته سخته !
کامنت هات به صورت لاک پشتی بالا میرن
شما هر چند وقت یکبار اپ میکنید؟ ادرسی ایمیلی ازتان نیست در وبلاگتان؟
سلام آقا سعید . ما با هم فامیل نیستیم ؟ تو اورکات دیدمت . نوشته بودی غار نوردی میکنی . چه خوب . پس میتونی مطالب آموزشی غار نوردی برام بفرستی ؟
به بلاگ من سری بزن .
کلاس های آموزشی اصولی کوهپیمایی ، سنگ نوردی ، برف و یخ و مربیگری درجه 3 کوهپیمایی با ارائه مدرک رسمی فدراسیون کوهنوردی ج.ا.ا برای کسب اطلاعات بیشتر شما را به بازدید از وبلاگ آموزگار دعوت مینمایم
جالب بود ....استفاده بردیم ......به روزیم ومنتظر .........
چی شده که دیگه نمی نویسی؟چرا؟