نوشتن و دیگر هیچ

هذیانات و ادبیات و گاهی هیچ

نوشتن و دیگر هیچ

هذیانات و ادبیات و گاهی هیچ

آخرین ..........

چرا درنگ کنی؟

مگر نه اینکه ببرهای مقتدر جنگلهای شمالی

 دیگر نزاییدند

پستان هیچ ماده ببری شیر نداشت

و عشق در کنام متروک آنها

بوی مرگ می داد

این زمان که بودن یعنی قفس

تولد جایتی ست بس کثیف

چرا که بچه ات

به جای درختان

پنجه هایش را برسطح سیمانی بساید

و با پستانک شیر بخورد

در محدوده شیشه های بیشرم

با واکسن و ویتامین

بزرگ شود،بلوغ را در محضر دامپزشکی سفید پوش تجربه کند

و حس آزادی را حتی در غریزه اش به فراموشی بسپارد

چرا درنگ کنی؟

تنها راه نجات ، سترون ماندن است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد