نوشتن و دیگر هیچ

هذیانات و ادبیات و گاهی هیچ

نوشتن و دیگر هیچ

هذیانات و ادبیات و گاهی هیچ

دروازه تمدن گشوده شد

میراثمان اما  در هیاهوی پوچمان گم شد

کتابت مرگ

کجایند شور چشم تاریخ نویسانی

که پاشنه آشیل را

با مدهش زخمی

به زهرناک ناوک تیری از کمان یوفرب در می نوردند

تا کتابتشان را

با تجارتی مرگباردر هم آمیزند

نگران چه باشم

افسانه های من را باد

هیچ گاه به انتهای قرون نخواهد فرستاد

زیرا که هرگز اسطوره نبوده ام

و همیشه کودکی در درون من

در حال بازی کردن است

و هیچ گاه بزرگ نخواهد شد

من به تاریخ نخواهم پیوست

و هیچ گاه آینده گان مرا نخواهند شناخت

پس نگران چه باشم

بچه ،بچه است

بگذارید اینگونه دلبسته بازیچه های خود باشم