نوشتن و دیگر هیچ

هذیانات و ادبیات و گاهی هیچ

نوشتن و دیگر هیچ

هذیانات و ادبیات و گاهی هیچ

برخیز

برخیز، دایانا

کمان برگیر، ارابه ات تو را می خواند

مهمیزهایت را دگر بار جلا ده

اسبانت،آتشین دم بر المپ سم می کوبند

برخیز، دایانا

خدایان تمدن

اولیسهای مکانیکی می آفرینند

و روح طبیعت را خفته می گیرند

برخیز، دایانا

شبانه می آیند

و طبیعت زیربنای

لانه زنبوری های سیمانی می گردد

برخیز، دایانا شبانه بیا

فارهای

اسکندریه

چشم به راهت مانده اند.

                   

راز این سکوت

ببرهای مقتدر جنگلهای شمالی

آگاهانه فرو خفتند

بدین کلام رمز آلود

که مرگ گاهی پیروزمندانه ترین سرنوشت یک نبرد است

کرمها و کرکسها

مرد از کوهی پرخاطره بالا میرفت

اواز راهی دور

از باتلاق ابدیت می آمد

سنگهای تیز راه

هر کدام یادبودی از گذشته

که سر آماس پاهایش را

به چرک و خون می گشودند

و کرکسها

در ابتدایی ترین طپش نور بر قله

به انتظار تبرک سفره شان

زیباترین خاطره را غنیمت گرفته بودند

مرد کرکسها را دید

و از نیمه راه به باتلاق خویش بازگشت

با کرمهایی که در زخمها یش لانه کرده بودند.