نوشتن و دیگر هیچ

هذیانات و ادبیات و گاهی هیچ

نوشتن و دیگر هیچ

هذیانات و ادبیات و گاهی هیچ

نامه ۱

 درود بر توخانم صفورا دختری از متن جهان باستان و ایستاده بر تمامی وجود خویشتنش  

ما خودمان را زندگی میکنیم و دیگر کشف حقایق در باره خدا کافی نیست چون در پایان به ورطه ای میرسیم بسیارعمیق و تاریک و تنها راه این است که با در افکندن خویش به ورطه شاید که به شناسایی خود نائل آییم . منو ببخش . من امشب نیاز دارم که با کسی حرف بزنم و خب تو هستی و تاریخ تمدن هست و آقای ویل دورانت هم که این بهانه رو داد دستم.  من مینویسم و حظوربه یاد ماندنیت رو درک میکنم . هر چند که تو الان خوابیدی . شاید،شاید هم بیداری و به مبارزه طلبی شیاطین درونت مشغول.میدانی من گاهی پرم و گاهی خالی مثل یه فندق پوک. اما امشب و در این لحظه احساس میکنم که پرم.اما پر از چی؟خودم هم نمیدونم. سالها بود که با خودم و دنیا غریبگی میکردم و هیچگاه نتونستم با کسی حرف بزنم البته منظورم حرفهای روزمره نیست چیزهاییست که باعث شده که من از این دنیا کنار گذاشته شوم و به مغاک خودم برم واما دنیا که سرنوشتش دست ماست.دست من و تو و تمام آدمهایی که سعی دارن نجاتش بدن یا به لجن بکشندش .اما یک چیز رو فراموش کردیم و آن اینست که طبیعت خیلی قویتر از ماست ، ما فقط در ظاهر جهان رو در کنترل خود داریم . اما حتی نمیتونیم هنگامی که زلزله میشه از جامون تکون بخوریم . و یا سونامی که نفس آدم رو در حالی میگیره که حتی فرصت نمیکنیم نفسی که کشیده ایم را پس دهیم و در اینجا باید از آقای ویل دورانت عذر خواهی بکنم و بگویم که جهان انسانی آنقدرها پایدار نیست و آنقدر قدرت ندارد که بتواند داعیه حکومت جهان را به نام خود ثبت کندو هنوز اندر خم یک کوچه ایم . آری  ما هرروز سمهای مهلکتری می سازیم تا از شر حشرات خلاصی یابیم . اما آیا تا به حال موفق شده ایم؟آیا تا به حال توانسته ایم به خودمان سلامتی کامل دهیم؟آیا عمر جاودانه را بر خود هموار کرده ایم؟ نه.ما شاید امروز از طاعون نمیریم اما ایدز هست،بیماریهای قلبی هست،سرطان هست و ...ما حتی نتوانستیم پشه ها را هم تحت کنترل بگیریم. اونوقت داعیه سلطنت بر جهان را داریم؟!شاید در جهانی که خود ساخته ایم بتوانیم اندکی به این باوربرسیم که کنترل آن دست خودمان میباشد .آنهم بر اساس معرفت اعصار کهن.چون امروزه ما از حکمت و جهانشناسی حاکی از طبیعت سخت دوریم . می خواهیم جهان را نجات دهیم اما حتی از درک آن هم عاجزیم .اما صورت مسئله هم اشتباه میباشد. مثل اینکه یه بچه دو ساله بخواد به مامانش بگوید تو داری اشتباه میکنی!!!!!!اونوقت ما هم نشسته ایم و در خیال خودمان میخواهیم دنیا رو نجات بدیم.دنیا همیشه همینگونه میماند.سرشار از قدرتهای خیر و شرکه تعادل هستی رو حفظ میکنند. ما تنها این شانس رو داریم که در بین این نبرد جاودانه بتوانیم جایگاه خودمون رو مشخص کنیم .

فقط همین.

و دیگر هیچ.

ممنون از اینکه اجازه یافتم تا سرت رو درد بیارم.

بدرود


نظرات 3 + ارسال نظر
شازده خانوم دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:40 ب.ظ http://shazdekhanoom.com

چقدر خوشحالم که میبینم دوباره هستی و دوباره شروع به نوشتن کردی و خوشحالتر اینکه هنوز به یاد وبلاگ شازده خانوم هستی.

نقاب شنبه 5 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:32 ب.ظ http://ps-neghab.blogsky.com/

سلام سعید جان..

ادرس وبلاگم تغییر پیدا کرد

http://ps-neghab.blogsky.com/

مقداد شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:38 ب.ظ

سلام سعید
مثل همیشه تو سایه ایی معلوم نیست کی میای کی میری
در هر صورت اگه این پیغام رو دیدی به آدرس ایمیل من یک ایمیل بزن meghdad_r@yahoo.com
من ایران نیستم حدودا یک سالی میشه
بقیه داستان هم به من ایمیل بزن با هم در تماس باشیم
به امید دیدار
منتظرتم
مقداد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد