نوشتن و دیگر هیچ

هذیانات و ادبیات و گاهی هیچ

نوشتن و دیگر هیچ

هذیانات و ادبیات و گاهی هیچ

و اینک انسان

برای بودن

همیشه باید از جایی شروع کرد

فراسوی نقطه تکرار

آنگاه که رسولان

دسته دسته به انتهای رسالت خویش رسیدند

تکامل به تعادل رسید

آنگاه نوبت من است

که بر استواری قلب زمین گام نهم

و دنیا را

به آخرین وسوسه درافکنم

فریادکنان

که مسیحی در کار نیست و ناجی وجود نخواهد داشت

مگر در خود ما

و لحظه شگفت آفرینش

باور بر خداییمان است

آری برای بودن

باید که بیافرینیم

                   

هذیان

    • پس از گذر از نیمی از زندگی ،تنها دخمه ای از انزوای کم سوی یک کافه تریا ،من را به هذیانی بس احمقانه میرساند،آنهم شاید...............................................................
    • مرد خسته از رویای انتظار، وقتی که قلبش زمزمه بی کسی را تاراج داد!اعترافاتش حتی توجه هرزه علفی بی ریشه را به خود جذب نکرد.
    • ...................
    • سکوت مکن،انتظار را فریاد بکش . فرو خفتن فریادت ،هجو مخدر صدایی ست که تو رابه انزوای ده قرن قبل خواهد راند و تو خود نمیدانی که غربت حقیر تو در میان سایه های درختان مصنوعی گم میشود و دستگاهای هواساز از فریادت زوزه میسازند و آن را در بوقهای پی در پی عصر ماشین در راه بند چراغهای قرمز خفه خواهند کرد.اما تو آسان بگیر اگر که دیدی پرندگان بالهای فلزی دارند و هر گاه که صدای گلوله ای آمد و یا بوی باروت را از میان عطرهای شهوتناک عروسکهای کوکی تشخیص دادی ،بدان که فریادت خفته ای را از خواب پرانده و هوا بوی عصیان تو را گرفته حتی اگر که بعد از آن لحظه ، تو دیگر نباشی.